اما افسوس نمی دانستم نقاب چهره ات دروغهایت را فریاد می زند و طنین صداقتت را به تاراج می برد.
آن زمان که حس می کردم صداقتت معنای دوم عاطفه درونت شده است نبض احساس قلبم را به آن وصل کردم تا شاید لحظه های تردید این زندگی 2 روز را با تو،در کنار تو بگذرانم،
اما دریغا ندانستم که این زندگی 2 روز کابوس تنهایی مرا رقم می زند
چشمانم را فرو می بندم غرق می شوم در رؤیایی شبانه
ناگاه می بینم پولکی از جنس ستاره ریخته بر گیسوان سیاه این عاشقانه
آسمان جشن رنگی می گیرد در این سرور نور افشان
ستارگان دنباله دار هل هله می کنند در این رسم رندان
می آید از کهکشان شاهزاده ای با اسب سپید
بر سر اسبش شاخ سپیدی از جنس حریر
می رسد قلبش به نزدیکی قلب آن تازه عروس
تیر 2 شاخه ای می خورد بر قلب آن 2 عاشق ونوس
بعد از آن عشق رخ می نماید از آسمان
زمینی می شود آن عشق بی نشان
بر زمین که می رسد دگر نشانی از حقیقت نیست
سنبل وفا ترک می خورد و شروعی از رفاقت نیست
به ناگاه لرزه ای رعشه می زند بر وجودم
بیدارم می کند کابوس سیاه ظلمت گونه ی بی فروغم
حسی به من می گوید آن همه خواب بود
آن خوشبختی و جشن ستاره ها و سپیدی شنل فقط توهم یک رؤیا بود
تیر 2 شاخه ای نیست بر قلب آن 2 عاشق اسیر
آن همه فقط بود یک کابوس،کابوس رؤیایی نفس گیر
پس از آن سوگند می خورم که نباشم در رؤیا
جویای حقیقت باشم حتی اگر تلخ باشد در این دنیا
که تو به سلامت بازایی
تو میروی تا به مقصد برسانی از ره مانده هایی را که چشم به دستان تو دارند
تا به مقصد رسانیشان و من چشم انتظار این هستم که کی تو به مقصد من رسی
ثانیه ثانیه های نبودنت از پروردگارم تمنای دیدار تو را دارم
همدم زحمت کش من تمام تلاشم را میکنم
تا فقط من و وجود من طنین انداز ارامش در وجود تو باشد
انگار که همدرد منی میخواهم تا هر جا که ادامه داری در تو بتازم بدون رسیدن به هیچ مرزی هم زبان من نیستی
ولی گویی گوشی شنوا داری برای شنیدن غصه های من که درهیاهوی کوچه و بازار چنین چیزی را نیافته ام.
ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟
از اعماق رویاهایم ،فریادهایم را سکوت میکنم
تا در حقیقت بمیرد این جسد متحرک
میان اینهمه دروغ های واقعی
زیر آوارهای باران مانده ام با چتر آهنی
میشوید خوبی هایم ،را نمیبرد پلیدیهایم را ،
بس که سنگین شده ام سیل ها هم طرفم نمی آیند
بی تو من اینم نه کمتر نه بیشتر
سلام دوستان
نویسنده میخام برای وبلاگ
اگه کسی میتونه بهم کمک کنه تو نظرات
بهم بگه ،ممنون
طناب دار جلو چشام
یه چهار پایه چوبی کهنه میرقصه زیر پاهام
رفیقام قاطی دشمنام،
نمیشه تشخیص دادشون از هم
مثل ضربه هایی که زده بودم
نا منظم و پشت سر هم
میاد جلو یه نفر با یه پارچه رو سر
یه ادم ترسو که داره فکرای زیادی توی سر
نگاهش قفل تو چشام
خالی میشه زیر پاهام
یکم سر و صدا
تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــام