Select Language ♥♥♥♥♥سرزمين عشق ومحبتƸ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ MY&YOU ♥♥♥♥♥
کلبه محبت
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد

گنجشک با خدا قهر بود...روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم که دردهايش را در خود نگاه ميدارد….. و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشک هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي کسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي؟ لانه محقرم کجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه کلامش بست. سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت:ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمين مار پر گشودي. گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چيزي درونش فرو ريخت … هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد

 

 

www.ntmn.blogfa.com سایت عاشقانه وحید

میخوام براتون قصه بگم

قصه از خودم ازون ادمای پر غصه بگم

میخوام براتون یه شعر بگم

دردی از دردای خودم بگم

قصه من قصه نبود همش فکرای بی غصه نبود

برای من شعرا دیگه رنگی شده

برام مثل مداد رنگی شده

دنیا دیگه قشنگ شده

یه وقتا رنگیو یه وقتا سیاه شده

منم مثل همه بازی این قصه شدم

توی تموم زندگیم برای تو زنده شدم

منم اره همون .همون که تو میگفتی

همیشه  همراه منی

عشق منی جون منی همون که دلدار منی

میخوام بگم حرف نزن از روی لب حرف نزن

میخوام بگم دروغ نگیم  روی دلامون حرفی نزنیم

میخوام بگم دوست دارم دروغ نشه

اره دوست دارم فقط برات یه حرف واقعی باشه

راستی میدونی تو برام قلبی توی قلبم شدی

تو میدونی نفسی  برای قلب پر از دردم شدی

نمیدونم که چرا دفتر شعرم دفتر آرزوهای من شده

وقتی که دلتنگت میشم شعرامو از بر میخونم

تا که بدونم چی بودم الان که نیستی چی شدم

خدا کنه همون بشه همونی که تو  دوست داری

تمام فکرام همینه برای تو یه عمری عاشق بشینه

من که دیگه لبریز  بودنت شدم

واسه خودم یه عالمه راهه پیچ و خم شدم

تو میدونی من چی میگم تو میدونی چی میخوام

واسم بزار همون چیزایی که دلم ازتو زیاد اونو میخواد

همون که میدونی برای بودنت میخوام

همونا که وقتی نیستی یه دنیا دلم همونارو میخواد

من میمونم به یاد تو اگه بخوای کنار تو ....

 

          

 مشاهده قالب           مشاهده قالب                            مشاهده قالب

دریافت قالب              دریافت قالب                        دریافت قالب 

 

    

 مشاهده قالب          مشاهده قالب                        مشاهده قالب

 دریافت قالب             دریافت قالب                           دریافت قالب

 

             تمامی قالب ها در وبسایت زیر قابل مشاهده میباشد به روی بنر زیر کلیک کنید

         

http://ntmn.blogfa.com/

وقتی تند تند غر میزنم و سکوت میکنی بعد
سرمـــو میارم بالا و تــــو فقط نگام میکنی
و میگـــــی:
" ای جــــونم قیافشو "
بعد هردو میخندیم
همون لحظه س که تو دلم میگم
خــــــــدایا ازم نگیـــــرش ...!

http://ntmn.blogfa.com/

بدترین حسه دنیا اینه که

بدونی کسی که دوسش داری

همون اندازه یکـــــــــــــــــی دیگه رو دوست داره !

http://ntmn.blogfa.com/


بـــــاز من ماندم و تنهایی همیشگیم

بـــــاز پـــــــرم ز خاطرات گذشته 

بـــــاز یاد اون لحظه  که با حسرت و درد

بــــاز رفت و خاموش شد در دل گور

بــــاز ناله کنم که چه شد و کجا رفت و

بــــاز جوابی از دل برآید که رفت و بگذشت

بـــاز به او دل بستم و پشیمان از گذشته

بـــاز به یادش می گریم و و دانم که او هرگز نمی آید

بـــاز می دانم که مرا یارای ماندن نیست 

بـــاز در این فکرم که دستی آید و من ناگه پر گشویم به سویش

بـــاز در این فکرم که چه می شد در کنارش زندگی از سر بگیرم 

بـــاز چشمم به در انداختم تا در خیالم آمدنش را ببینم

بـــاز اسیر این دنیایم و پشت میله هایش صبح و شب رامی شمارم

بـــاز قلبم شکست و صدای خرد شدنش هم،حتی خدا شنید

بـــاز چه بگویم از دل خرد و شکسته ام 

بـــاز در دل این خلوت و سکوت مرگبارم

دلم را به خیالم ،شاد میکنم با یادش

نه کسی منتظر است!

نه کسی چشم به راه!

نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه!!

بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست

وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه؟!!

به چه دل خوش کند آن خسته پلنگی که فقط

                              حاصلش"زخم" شد از پنجه کشیدن در ماه؟

           

عاشقانه وحید و زهرا www.ntmn.blogfa.com

 

 

اگر دلت گرفت سکوت کن !!

 

این روزها هــــــــیچ کــــــــس

 

معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!!!!

                         

בلـــَم گرفتــﮧ…


از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ…


از همــﮧ فــَرآموشی هآ…


کـآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت…


“روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟

تعداد صفحات : 65

چت تلگرام